شب ها كه دريا، مي كوفت سر
را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛
***
شب ها كه مي خواند، آن مرغ
دلتنگ،
تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛
***
شب ها كه مي ريخت، خون
شقايق،
از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛
***
شب ها كه مي سوخت، چون اخگر
سرخ
در پاي آتش، دل هاي ياران؛
***
شب ها كه بوديم، در غربت دشت
بوي سحر را، چشم انتظاران؛
***
شب ها كه غمناك، با آتش دل،
ره مي سپرديم، در زير باران؛
غمگين تر از ما، هرگز نمي
ديد
چشم ستاره، در روزگاران
!
***
اي صبح روشن ! چشم و دل من
روي خوشت را آئينه داران
!
بازآ كه پر كرد، چون خنده تو
آفاق شب را، بانگ سواران
!