• وبلاگ : ماجراي گفتگوي من با سرباز آمريكائي در مرز
  • يادداشت : شرممان باد
  • نظرات : 4 خصوصي ، 30 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شب ها كه دريا، مي كوفت سر را

    بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛

    ***

    شب ها كه مي خواند، آن مرغ دلتنگ،

    تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛

    ***

    شب ها كه مي ريخت، خون شقايق،

    از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛

    ***

    شب ها كه مي سوخت، چون اخگر سرخ

    در پاي آتش، دل هاي ياران؛

    ***

    شب ها كه بوديم، در غربت دشت

    بوي سحر را، چشم انتظاران؛

    ***

    شب ها كه غمناك، با آتش دل،

    ره مي سپرديم، در زير باران؛

    غمگين تر از ما، هرگز نمي ديد

    چشم ستاره، در روزگاران !

    ***

    اي صبح روشن ! چشم و دل من

    روي خوشت را آئينه داران !

    بازآ كه پر كرد، چون خنده تو

    آفاق شب را، بانگ سواران !